1398/02/22
قرار بوده ساکن واحدی در طبقه پنجم ساختمان شود. سال ۹۰ ثبت نام کرده و امسال قرار است صاحب آپارتمان طبقه آخر شود و بالاخره بعد از سالها خودش را صاحبخانه ببیند. در این سالها تمام مبالغ را به موقع پرداخت کرده و حالا موعد واگذاری واحدهاست. خوشحال است؟ نمیداند. به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، بالاخره آدمها در اینجور مواقع احساس شادمانی دارند، هرچند گذر زمان، رگههای شعف تو را زدوده باشد. بله، با تمام این احوال میشود گفت خوشحال است، تا وقتی که خبر مثل پتک توی سرش کوبیده میشود؛ طبقه پنجمی اصلاً وجود ندارد: «یعنی تمام این مدت فقط پول هوا دادهام؟!» زن، یکی از همانهایی است که به امید خانهدار شدن، متقاضی مسکن مهر شده و حالا مثل خیلیهای دیگر کارش این است که در سالن کارگزاری شرکت عمران شهر پردیس، عصبی و پریشان این طرف و آن طرف برود و دنبال چاره باشد. پیمانکار پروژه جای ساختمان 5 طبقه، 4طبقه ساخته. لابد یادش رفته بوده؛ حالا یک اشتباهی است که پیش میآید به هرحال. این اشتباه یعنی حاصل 8سال ذره ذره پرداخت زن، همهاش شده حیرانی او میان سالن شلوغ؛ خانهای در طبقه هیچ. «بهم گفتهاند کارمندان شرکت دارند تلاش میکنند تا جای دیگری را با همان متراژ در فاز یا پروژه دیگری برایت مهیا کنند. خب مگر آن واحدها خودشان صاحب ندارند؟! آن کسی که جای دیگر واحد خریده، یک بدبختی است مثل خود من. حالا من که فکر میکنم اینها دارند من را سر میدوانند. به خدا ماهم مستأجریم و بیچاره. دیگر توان اجاره دادن نداریم.» زنی بچه بغل از دیگر کسانی است که برای گرفتن جوابی قانع کننده مراجعه کرده اما انگار امروز هم قرار نیست در این آشفته بازار پاسخی دریافت کند. پروندهای را که دستش گرفته نشان میدهد و میگوید: «من دنبال راهی میگردم که از شوهرم شکایت کنم. ما با هم برای خرید مسکن مهر اقدام کردیم. حالا از هم جدا شدهایم و شوهرم خودش رفته خانه را بدون اینکه من بدانم فروخته و سهم من را نداده. حالا من ماندهام دست خالی و نمیدانم باید حقم را چطور بگیرم.» سالن کارگزاری بیشتر شبیه میدان جنگ است. چهرهها عصبی و آدمها در آستانه پرخاش. یکی داد میزند: «لطفا به آن آقایی که روی ویلچر است برسید، دارد از حال میرود. مرد، همان که خواستار رسیدگی به ویلچرنشین است، میگوید: «هفت سال است ثبت نام کردهام و الان لنگ گرفتن یک برگ از قراردادم با پیمانکار هستم. اما هیچ جواب درستی نمیدهند. برای گرفتن یک برگه، دائم باید بیایم و بروم. اگر میدانستم این مسکن مهر اینطور برایم دردسر میشود، اصلاً از اول بیخیالش میشدم اما چه کنم که گرفتارم. اینجا همه گرفتارند. به قیافه این آدمها نگاه کنید، کدامشان از سرِ خوشی اینجا آمدهاند؟ آدمهایی را دیدهام که اینجا از سر کلافگی جیغ و داد راه میاندازند. یک صندلی نیست که آدم سالمند رویش بنشیند. اینجا هم که پر است از آدم مسن و بازنشسته.» مدیر اجرایی به یکی از کارمندها میگوید اسم مرد را یادداشت کند تا هفته بعد مراجعه کند و ببیند چه کار میتوانند برایش بکنند. مرد درحالی که سرش را تکان میدهد، با شانههای آویزان از سالن بیرون میرود. صدای عصای پیرزنی خمیده در همهمه سالن گم میشود. مادر جان شما هم برای مسکن ثبت نام کردهای؟ می گوید: «9 سال است دنبال اینم که خانهام را تحویل بگیرم. حالا هم میگویند هیچ حقی ندارم. من با این سن و سال چرا باید به این وضع بیایم اینجا؟ آخرش میدانم میمیرم و آرزوی خانهدار شدن را به گور میبرم.» مسئول دفتر رئیس که معلوم است پیرزن را میشناسد، نزدیک میآید و میگوید: «مادرجان چند بار بهتان گفتهام که شما طی این سالها واریزی نداشتهاید. اصلاً برگه قرارداد هم ندارید و فقط در همان سالهای ابتدایی در مسکن مهر پردیس ثبت نام کردهاید.» خطوط چهره پیرزن بیشتر درهم کشیده میشود: «یعنی چه که واریز نکردهام؟ من پول دادهام. پس برای چه اینجا میآیم؟!» و بعد انگار که از گرفتن جواب ناامید شده باشد، راهش را میگیرد و همانطور عصازنان میرود. صدای داد و فریاد زنی میانسال، سرها را به سمت او برمیگرداند: «چرا کسی جواب درستی به من نمیدهد؟» کسی برای آرام کردنش پیشقدم نمیشود. همه خودشان آنقدر گرفتار هستند که حوصله گوش دادن به حرفهای دیگری را نداشته باشند. زن اما دلش میخواهد بگوید: «من این واحد را از یکی خریدهام اما حالا اینجا به من میگویند سند جعلی است و من صاحب خانه به حساب نمیآیم. خیلی هم پرس و جو کردهام اما نه فروشنده را پیدا کردم نه دلال. واسطهها با چرب زبانی خانه را به مشتریهای بخت برگشتهای مثل من میفروشند و بعد که پول را تمام و کمال پرداخت کردیم، غیبشان میزند. میگویند اینها باند هستند و کارشان همین است. دنبال کسانی میگردند که راحت بتوانند سرشان کلاه بگذارند، کسانی مثل من؛ زنان تنها و آدمهای بیسر و زبان، اما کور خواندهاند. آمدهام کاری کنم خانه را پلمب کنند چون معلوم نیست این از خدا بیخبران همین واحد را به چند نفر دیگر بفروشند. توی بنگاههای پردیس چندین نفر هستند که هرکدام یک مُهر مخصوص خودشان را دارند و با همان فعالیت میکنند. مراجعه هم بکنید میگویند فلانی اینجا مستقل کار میکرد و حالا رفته و به ما هم هیچ ارتباطی ندارد. بنگاهها شدهاند مثل سلمانیهایی که صندلی کرایه میدهند.» مرد مسن که حال و روزش به آدمهای بیمار میمانَد، ناله گونه میگوید: «من برای مسکن پردیس ثبت نام کردهام، همه واریزهایم هم سر موقع بوده، اما الان میگویند توی پردیس دیگر خانه نداریم به تو بدهیم، شاید رباط کریم و پرند، بشود. آخر این چه کاری است؟ من بومهن کار میکنم و الان هم همانجا مستأجرم. اگر قرار باشد بروم پرند، کارم را چه بکنم؟ در این سن مگر میتوانم کار جدید پیدا کنم؟ بیمار سرطانی هم هستم.» یکی از کارمندان شرکت که نمیخواهد اسمش فاش شود، از دلایل نابسامانی در پاسخگویی به متقاضیان این طور میگوید: «حقوق شهروندی و کارمندی در این شرکت باهم نقض میشود. مردم مشکلات زیادی دارند و به همین دلیل هم مراجعه میکنند و درحالی که همه کارها باید سیستماتیک باشد، باز هم باید ساعتها در صفهای طولانی بایستند و منتظر پاسخ باشند. ما به ارباب رجوع احترام میگذاریم اما متأسفانه فشار کار زیاد است و نیروی انسانی اندکی داریم. قراردادهای کوتاه مدت و حقوق ناچیز هم دیگر رمق کارمندان را گرفته.» چندی پیش بود که مهدی هدایت، مدیرعامل شهر جدید پردیس در حاشیه نمایشگاه مسکن، شهرسازی و بازآفرینی شهری به متقاضیان مسکن مهر پردیس نوید داد که با تصویب لوایح بودجه 98 مربوط به شهر پردیس، سال خوبی پیش روی این شهر جدید خواهد بود. متقاضیان جا مانده از مسکن مهر، اصطلاحی بود که هدایت از آن استفاده کرد و به متقاضیانی اطلاق شد که در مسکن مهر پردیس ثبتنام کرده و اقساط خود را واریز کردهاند اما برای آنها واحد مسکونی ساخته نشده است. هدایت البته وعده داده بود که چهار هزار مسکن مهر برای این متقاضیان جا مانده در فاز هشت پردیس ساخته میشود و آنها میتوانند به شهر هشتگرد یا پرند هم که واحدهای مسکونی آماده دارند مراجعه کنند و واحد تحویل بگیرند اما برخی از متقاضیان جا مانده این موضوع را نمیپذیرند و اصرار دارند در شهر پردیس واحد مسکن مهر دریافت کنند. جاماندگان حالا کارشان این است که پرونده به دست به شرکت مراجعه کنند و امید داشته باشند که هنوز هم ممکن است صاحب خانه شوند، خانهای که اگرچه شباهتی به خانه رؤیاهایشان ندارد اما سقفی است برای سری که بی سامان مانده است.